«من روزەام و " تورک" پس نمی توانم فارسی بگویم!»
سخن فوق البته که مفرح و خنده آور است. به ویژه اینکه از جانب حجة الاسلام خلیل پور رئیس شورای شهر ارومیه گفته شده است. خلیل پور در جلسەی معارفەی شهردار با بیان این مطلب از سخن گفتن به زبان فارسی خودداری کرد. در اعتراض به آن، نمایندەی ارومیه در مجلس و برخی اعضای شورا سالن را ترک کردند.
در وهلەی اول شاید پیوند نماز و روزه با ارج نهادن ترکی و خوارداشت زبان فارسی قدری عجیب بنماید، اما اندکی دقت لازم است تا دانست که گوینده از رهگذر آن، در پی مفصل بندی گفتمان ترک الهی - نبش دیگر دکان حزب الهی نمایی - است تا امکان دلبری همزمان با طهران و قسطنطنیه فراهم آید.
بیان سخنان مضحک و رفتارهای سبک و نامتعارف دیری است که به روندی مرسوم در ارومیه مبدل شده است. خواندن نمونه های بالا برای مخاطبی در مرکز و یا دوردست های کشور ممکن است مانند اخبار حوادث نادر هیجان انگیز باشد. اما جنبەی کمیک آن نباید به بهای پنهان کردن مقدمات تراژیک و توالی و تبعات فاجعه بار آن تمام شود.
روزگاری سخنان امام جمعەی سابق همین شهر به ابزاری برای افزایش تیراژ روزنامه های دوم خردادی تیدیل شده بود. متن این خطبه ها در کنار طنزهای روزانەی ابراهیم نبوی، گاهی شنبە ها روزنامه های مورد اشاره را به چاپ های دوم و سوم می رساند و تیراژ آنها را تا رقم های رشک برانگیز چند صد هزار نسخه ای بالا می برد.
شاهد این مدعا استقبال فوق العاده از کتاب دو جلدی خطبه های نماز جمعه ارومیه است که در دهەی هشتاد بارها تجدید چاپ شد و مرزهای تیراژ و فروش در این حوزه را جابجا کرد. صد البته کتاب مزبور در " ژانر طنز " پذیرفته شده بود و در قالب کتاب های مرسوم مذهبی قرار نمی گرفت.
نکتەی بد ماجرا این بود چیزی که در تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد به آن می خندیدند، در استان مسقط الراس عین جدیت بود. روشن تر بگویم؛ واقعیت حاکم بود و میراث آن به صورت تفرقه و توسعه نیافتگی اقتصادی و لطمه به انسجام و همبستگی ملی اکنون هم حی و حاضر است.
پیامد بدتر این وضع، فقر مدنی و فرهنگی استان آذربایجان غربی است. شما هم اکنون فضای مدنی و سرزندگی فرهنگی سنندج و بوکان و بانه و مهاباد و سقز و مریوان را با ارومیه مقایسه نمایید: شهرهایی به مراتب کوچک تر از مرکز آذربایجان غربی ولی سرتر به لحاظ تولیدات فرهنگی و رخدادهای ادبی و هنری و شادابی مدنی.
حسرت و دلتنگی زمانی افزون می شود که پیشینەی فرهنگی غنی و سرشار از الهام و آموزندگی آذربایجان را به خاطر بیاوریم. زمانی آذربایجان در هر زمینه ای چنان سرآمد بود که تهران در برابر آن لنگ می انداخت.
چون به طنز اشاره کردم مثالی از همین حوزه می آورم. تقریبا هیچ ایرانی کتاب خوانی نیست که حداقل یک بار نام نشریەی ملا نصرالدین را نشنیده باشد. یک مجلەی پیشرو به زبان ترکی آذری که ۱۲۰ سال قبل در قفقاز توسط جلیل محمد قلی زاده معروف به میرزا جلیل منتشر و ۲۵ سال به فعالیت خود ادامه داد.
میرزا جلیل از زبان شخصیت فکاهی ملا نصرالدین به جنگ استبداد شاهان، خزافات ملایان و ظلم و جور ملاکان می رفت. بیش از نیمی از خوانندگان پرشمارش در ایران و استان آذربایجان قرار داشتند و مجله در حین نکوهش استیداد و ارتجاع ایران قاجاری، نقشی بی بدیل در تنویر فکر آزادیخواهی ایرانیان بازی کرد. مجلەی ترکی ملا نصرالدین فانوس آزادی خواهی در قفقاز و ایران و عثمانی بود و تاثیری سترگ روی انقلاب مشروطەی ایران برجای گذاشت.
ملانصرالدین طرفدار آموزش به زبان ترکی آذری بود و اکثر گردانندگانش مسلمان شیعه بودندو اما در کنار میرزاجلیل، معاونش عمر فائق قرار داشت که یک آذری سنی بود و همچنین دو کارتونیست و صفحه آرای مشهور ارمنی و یهودی؛ نشانه ای روشن از رویەی مترقی و مداراگر مجله در محیط متنوع و چند قومی قفقاز و شهرهای باکو و تفلیس که عمدەی سال های فعالیت مجله در آنها گذشت.
ملانصرالدین پایەی یک مکتب فکری قوی در طنز اجتماعی و سیاسی را در آذربایجان بر جا گذاشت و دامنەی تاثیر آن از مرزهای موجود بس فراتر رفت. رهیافت اصلی آن نوعی سوسیال دمکراسی بود و تلاش خستگی ناپذیر برای شناساندن مسائل روز و خصائص جهان مدرن از طریق مفاهیم ساده به ایرانیان و ترکان و اهالی قفقاز.
این را مقایسه کنید با گفتارها و رفتارهای کمیک و طنزآمیز ولی عاری از روح راستین طنز امروز که به روشنی در ورای آن دم یک ایدئولوژی نفرت پراکن قومی هویداست!
به راستی از کجا به کجا رسیده ایم!
نظر شما